✿‍✵✨??<❈﷽❈>??✨✵✿‍

 

هـر شــ?ــب

??داستــــان‌هـــای

                   پنـــــدآمــــــوز??

 

┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄

 

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را به تصویر بکشد

 

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند، آن تابلوها تصاویری بودند از

خورشید به هنگام غروب، رودهای آرام

کودکانی که در چمن می‌دویدند

رنگین کمان در آسمان، پرنده

و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ

 

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد

اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد

 

اولی، تصویر دریاچه آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود

در جای جایش می‌شد ابرهای کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه می‌کردند در گوشه چپ دریاچه خانه کوچکی قرار داشت، پنجره‌اش باز بود دود از دودکش آن برمی‌خواست که نشان می‌داد شام گرم و نرمی آماده است

 

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می‌داد

اما کوهها ناهموار بود، قله‌ها تیز و دندانه‌ای بود، آسمان بالای کوهها به طور بیرحمانه‌ای تاریک بود و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند

 

این تابلو با تابلوهای دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند هیچ هماهنگی نداشت

 

اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می‌کرد

در بریدگی صخره‌ای شوم، جوجه پرنده‌ای را می‌دید آنجا در میان غرش وحشیانه طوفان جوجه گنجشکی آرام نشسته بود

 

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش تابلو دوم است

 

بعد توضیح داد:

آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سروصدا، بی مشکل و بدون کار سخت یافت شود

 

بلکه معنای حقیقی آرامش این است که

هنگامی که شرایط سختی بر ما می‌گذرد

آرامش در قلب ما حفظ شود.

 

 

‌─┅─═इई???ईइ═─┅─

 

                     


موضوعات: صابر, بهترین نقاش
   سه شنبه 1 مهر 1399نظر دهید »

✿‍✵✨??<❈﷽❈>??✨✵✿‍

 

هـر شــ?ــب

??داستــــان‌هـــای

                   پنـــــدآمــــــوز??

 

┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄

 

مادر بزرگم بسیار صبور و آرام بود

خیلی از اوقات که همه برای موضوعی پرپر می‌زدند او با آرامش کنار بساط سماورش می‌نشست و یک قاشق دارچین و نبات داخل استکان چایی‌اش می‌ریخت و آرام آرام هم می‌زد

 

صدای جرنگ جرنگ قاشقش

توجه همه را به خود جلب می‌کرد

نمی‌دانم شاید هم لبخند و آرامشش بود

که کم کم جوّ خانه را آرام می‌کرد؟!

 

می‌دانید راستش آرامش مسری است

همانطور که عصبیت و خشم هم 

خیلی زود مثل آتش سرایت می‌کند

و دامن همه را می‌گیرد

 

وقتی بزرگتر شدم یک روزی از او پرسیدم:

خانوم جون چطور می‌تونید این جور مواقع آروم و راحت بنشینید و چایی بخورید؟!

 

خدا بیامرزدش، از پشت عینک ذره بینی‌اش نگاهی به من انداخت و گفت:

عزیز من! دنیا که سر خود نیست، صاحب داره، صاحبش هم برای همه چیز قانون گذاشته

 

مثلاً هر کس خودش را از کوه پائین بیندازه حتماً سقوط می‌کنه مگه نه؟!

حالا هر کس هم یه مشکلی براش پیش بیاد یعنی اینکه یک عیب و نقصی درش هست که باید درست کنه

 

اول به آدم برمیخوره و داد و بیداد می‌کنه

بعد یک تکون باید به خودش بده

و عیبش رو برطرف کنه

تازه وقتی هم عیب‌هایش را شناخت قویتر می‌شه و هر چه قویتر بشه آرومتر و راحت‌تر زندگی می‌کنه

 

با پرورویی باز هم پرسیدم: خانوم جون

اگه عیب‌هاشو برطرف نکنه چی؟!

لبخندی زد و جواب داد: “مادر جون

اون وقته که خدا دست برنمی‌داره و دوباره

و دوباره بهش عیب‌هاشو نشون میده

تا بالاخره یه جایی بفهمه دیگه!؟

 

خواستم بگم اگه باز هم نفهمید!

که خودش پیشقدم شد و ادامه داد:

و اگه باز هم نفهمید موهاش سفید میشه

و یک جرعه چایی خوش از گلوش پائین نرفته

 

حالا برات یک چایی بریزم؟!… 

و شروع کرد به خندیدن

خدا مادر بزرگ‌های من و همه شما دوستانم

را غرق رحمت کند.

 

 

─┅─═इई???ईइ═─┅─

 

                     


موضوعات: دودختر, صابر
   دوشنبه 31 شهریور 1399نظر دهید »
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو
موضوعات