✿✵✨??<❈﷽❈>??✨✵✿
هـر شــ?ــب
??داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز??
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد
در اولین مصاحبه پذیرفته شد و میبایست رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام دهد
رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفتهای تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد
رئیس پرسید: آیا هیچگونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟
جوان پاسخ داد: «هیچ»
رئیس پرسید: آیا پدرتان بود که شهریههای مدرسه شما را پرداخت کرد؟
جوان پاسخ داد: پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریههای مدرسه ام را پرداخت میکرد
رئیس پرسید: مادرتان کجا کار میکرد؟
جوان پاسخ داد: مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار میکرد
رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد، جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد
رئیس پرسید: آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رختها به مادرتان کمک کردهاید؟
جوان پاسخ داد: هرگز
مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و کتابهای بیشتری مطالعه کنم بعلاوه مادرم میتواند سریع تر از من رخت بشوید
رئیس گفت: درخواستی دارم
وقتی امروز برگشتید بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید و سپس فردا صبح پیش من بیائید
جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است
وقتی که برگشت با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند
مادرش احساس عجیبی میکرد
شادی اما همراه با احساس خوب و بد
او دستهایش را به مرد جوان نشان داد
جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد
همانطور که آن کار را انجام میداد
اشکهایش سرازیر شد
اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده و اینکه کبودیهای بسیار زیادی در پوست دستهایش است
بعضی کبودیها خیلی دردناک بود که مادرش میلرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز میشد
این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دستهاست که هر روز رختها را میشوید تا او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند
کبودیهای دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آیندهاش پرداخت کند
بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش
جوان همه رختهای باقیمانده را برای مادرش یواشکی شست
آن شب مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند، صبح روز بعد جوان به دفتر رئیس شرکت رفت
رئیس متوجه اشکهای توی چشمهای جوان شد، پرسید: آیا میتوانید به من بگوئید دیروز در خانهتان چه کاری انجام دادهاید و چه چیزی یاد گرفتید؟
جوان پاسخ داد: دستهای مادرم را تمیز کردم و شستشوی همه باقیمانده رختها را نیز تمام کردم
رئیس پرسید:
لطفاً احساستان را به من بگوئید
جوان گفت: اکنون میدانم که قدردانی چیست، بدون مادرم من موفق امروز وجود نداشت
از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم
فقط اینک میفهمم که چقدر سخت و دشوار است برای اینکه یک چیزی انجام شود
به نتیجه رسیدهام که اهمیت و ارزش
روابط خانوادگی را درک کنم
رئیس شرکت گفت: این چیزیست که دنبالش میگشتم که مدیرم شود
میخواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد
شما استخدام شدید
بعدها این شخص جوان خیلی سخت کار میکرد و احترام زیردستانش را بدست آورد
هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار میکرد عملکرد شرکت به طور فوقالعاده ای بهبود یافت
کسی که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است از روی عادت به او دادهاند «ذهنیت مقرری» را پرورش داده و همیشه خودش را مقدم میداند
او از زحمات والدین خود بیخبر است
وقتی که کار را شروع میکند میپندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد
زمانی که مدیر میشود هر گز زحمات کارمندانش را نمیفهمد و همیشه دیگران را سرزنش میکند
برای این جور شخصی که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد ممکن است یک مدتی مؤفق باشد اما عاقبت احساس کامیابی نمیکند!
☟
✿✵✨??<❈﷽❈>??✨✵✿
هـر شــ?ــب
??داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز??
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را به تصویر بکشد
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند، آن تابلوها تصاویری بودند از
خورشید به هنگام غروب، رودهای آرام
کودکانی که در چمن میدویدند
رنگین کمان در آسمان، پرنده
و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد
اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد
اولی، تصویر دریاچه آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود
در جای جایش میشد ابرهای کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه میکردند در گوشه چپ دریاچه خانه کوچکی قرار داشت، پنجرهاش باز بود دود از دودکش آن برمیخواست که نشان میداد شام گرم و نرمی آماده است
تصویر دوم هم کوهها را نمایش میداد
اما کوهها ناهموار بود، قلهها تیز و دندانهای بود، آسمان بالای کوهها به طور بیرحمانهای تاریک بود و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند
این تابلو با تابلوهای دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند هیچ هماهنگی نداشت
اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه میکرد
در بریدگی صخرهای شوم، جوجه پرندهای را میدید آنجا در میان غرش وحشیانه طوفان جوجه گنجشکی آرام نشسته بود
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش تابلو دوم است
بعد توضیح داد:
آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سروصدا، بی مشکل و بدون کار سخت یافت شود
بلکه معنای حقیقی آرامش این است که
هنگامی که شرایط سختی بر ما میگذرد
آرامش در قلب ما حفظ شود.
─┅─═इई???ईइ═─┅─
✿✵✨??<❈﷽❈>??✨✵✿
هـر شــ?ــب
??داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز??
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را به تصویر بکشد
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند، آن تابلوها تصاویری بودند از
خورشید به هنگام غروب، رودهای آرام
کودکانی که در چمن میدویدند
رنگین کمان در آسمان، پرنده
و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد
اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد
اولی، تصویر دریاچه آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود
در جای جایش میشد ابرهای کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه میکردند در گوشه چپ دریاچه خانه کوچکی قرار داشت، پنجرهاش باز بود دود از دودکش آن برمیخواست که نشان میداد شام گرم و نرمی آماده است
تصویر دوم هم کوهها را نمایش میداد
اما کوهها ناهموار بود، قلهها تیز و دندانهای بود، آسمان بالای کوهها به طور بیرحمانهای تاریک بود و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند
این تابلو با تابلوهای دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند هیچ هماهنگی نداشت
اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه میکرد
در بریدگی صخرهای شوم، جوجه پرندهای را میدید آنجا در میان غرش وحشیانه طوفان جوجه گنجشکی آرام نشسته بود
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش تابلو دوم است
بعد توضیح داد:
آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سروصدا، بی مشکل و بدون کار سخت یافت شود
بلکه معنای حقیقی آرامش این است که
هنگامی که شرایط سختی بر ما میگذرد
آرامش در قلب ما حفظ شود.
─┅─═इई???ईइ═─┅─