✿‍✵✨??<❈﷽❈>??✨✵✿‍

 

هـر شــ?ــب

??داستــــان‌هـــای

                   پنـــــدآمــــــوز??

 

┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄

 

در زمان‌های قدیم مرد جوانی در قبیله‌ای مرتکب اشتباهی شد، به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند

 

در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند

 

پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد

بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید

 

پیر قبیله کوزه‌ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد

 

بزرگان قبیله با دیدن او پرسیدند:

قصه این کوزه چیست؟

 

پیر قبیله پاسخ داد:

گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می‌کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده‌ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم

 

بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند

 

عیب مردم فاش کردن بدترین عیب هاست 

عیب گو اول کند بی پرده عیب خویش را

 

 

‌─┅─═इई???ईइ═─┅─

 

   سه شنبه 8 مهر 1399نظر دهید »

✿‍✵✨??<❈﷽❈>??✨✵✿‍

 

هـر شــ?ــب

??داستــــان‌هـــای

                   پنـــــدآمــــــوز??

 

┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄

 

روزگاری مردی فاضل زندگی می‌کرد

او هشت‌سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد او هر روز از دیگران جدا می‌شد و دعا می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود

 

یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد

ندایی به او گفت به جایی برود

در آنجا مردی را خواهد دید که راه

حقیقت و خداوند را نشانش ‌خواهد داد

 

مرد وقتی این ندا را شنید بی‌اندازه مسرور شد و به ‌جایی که به او گفته شده بود رفت

 

در آنجا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباس‌‌های مندرس و پاهایی خاک‌ آلود متعجب شد!

 

مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد

اما کس دیگری را ندید

بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت:

روز شما به ‌خیر

 

مرد فقیر به ‌آرامی پاسخ داد:

هیچ‌وقت روز شری نداشته‌ام

 

پس مرد فاضل گفت:

خداوند تو را خوشبخت کند

 

مرد فقیر پاسخ داد:

هیچ‌گاه بدبخت نبوده‌ام

 

تعجب مرد فاضل بیش‌‌تر شد:

همیشه خوشحال باشید

 

مرد فقیر پاسخ داد:

هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام

 

مرد فاضل گفت: هیچ سر درنمی‌آورم

خواهش می‌کنم بیشتر به من توضیح دهید

 

مرد فقیر گفت:

با خوشحالی این کار را می‌کنم

تو روزی خیر را برایم آرزو کردی

در حالیکه من هرگز روز شری نداشته‌ام

زیرا در همه حال خدا را ستایش می‌کنم

 

اگر باران ببارد یا برف

اگر هوا خوب باشد یا بد

من همچنان خدا را می‌پرستم

 

اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش می‌کنم و از او یاری می‌خواهم بنابراین هیچ‌گاه روز شری نداشته‌ام

 

تو برایم خوشبختی آرزو کردی

در حالیکه من هیچ‌وقت بدبخت نبوده‌ام

زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بوده‌ام و می‌دانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالی هر آنچه را برایم پیش بیاید می‌پذیرم

 

سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی

خوشی یا غم، همه‌ هدیه‌هایی از سوی

خداوند هستند

 

تو برایم خوشحالی آرزو کردی

در حالیکه من هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام

زیرا عمیق‌ترین آرزوی قلبی من زندگی کردن بنا بر خواست و اراده خداوند است.

 

 

‌─┅─═इई???ईइ═─┅─

 

                  


موضوعات: مالک, آرامش باخدا
   یکشنبه 6 مهر 1399نظر دهید »
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو
موضوعات