✿‍✵✨??<❈﷽❈>??✨✵✿‍

 

هـر شــ?ــب

??داستــــان‌هـــای

                   پنـــــدآمــــــوز??

 

┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄

 

مادر بزرگم بسیار صبور و آرام بود

خیلی از اوقات که همه برای موضوعی پرپر می‌زدند او با آرامش کنار بساط سماورش می‌نشست و یک قاشق دارچین و نبات داخل استکان چایی‌اش می‌ریخت و آرام آرام هم می‌زد

 

صدای جرنگ جرنگ قاشقش

توجه همه را به خود جلب می‌کرد

نمی‌دانم شاید هم لبخند و آرامشش بود

که کم کم جوّ خانه را آرام می‌کرد؟!

 

می‌دانید راستش آرامش مسری است

همانطور که عصبیت و خشم هم 

خیلی زود مثل آتش سرایت می‌کند

و دامن همه را می‌گیرد

 

وقتی بزرگتر شدم یک روزی از او پرسیدم:

خانوم جون چطور می‌تونید این جور مواقع آروم و راحت بنشینید و چایی بخورید؟!

 

خدا بیامرزدش، از پشت عینک ذره بینی‌اش نگاهی به من انداخت و گفت:

عزیز من! دنیا که سر خود نیست، صاحب داره، صاحبش هم برای همه چیز قانون گذاشته

 

مثلاً هر کس خودش را از کوه پائین بیندازه حتماً سقوط می‌کنه مگه نه؟!

حالا هر کس هم یه مشکلی براش پیش بیاد یعنی اینکه یک عیب و نقصی درش هست که باید درست کنه

 

اول به آدم برمیخوره و داد و بیداد می‌کنه

بعد یک تکون باید به خودش بده

و عیبش رو برطرف کنه

تازه وقتی هم عیب‌هایش را شناخت قویتر می‌شه و هر چه قویتر بشه آرومتر و راحت‌تر زندگی می‌کنه

 

با پرورویی باز هم پرسیدم: خانوم جون

اگه عیب‌هاشو برطرف نکنه چی؟!

لبخندی زد و جواب داد: “مادر جون

اون وقته که خدا دست برنمی‌داره و دوباره

و دوباره بهش عیب‌هاشو نشون میده

تا بالاخره یه جایی بفهمه دیگه!؟

 

خواستم بگم اگه باز هم نفهمید!

که خودش پیشقدم شد و ادامه داد:

و اگه باز هم نفهمید موهاش سفید میشه

و یک جرعه چایی خوش از گلوش پائین نرفته

 

حالا برات یک چایی بریزم؟!… 

و شروع کرد به خندیدن

خدا مادر بزرگ‌های من و همه شما دوستانم

را غرق رحمت کند.

 

 

─┅─═इई???ईइ═─┅─

 

                     


موضوعات: دودختر, صابر
   دوشنبه 31 شهریور 1399نظر دهید »

✿‍✵✨??<❈﷽❈>??✨✵✿‍

 

هـر شــ?ــب

??داستــــان‌هـــای

                   پنـــــدآمــــــوز??

 

┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄

 

#قهـوه‌مبـادا

 

با یکی از دوستانم وارد قهوه خانه‌ای کوچک شدیم و سفارش دادیم

 

به سمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه خانه شدند و سفارش دادند:  

پنج تا قهوه لطفا

دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا

 

سفارششان را حساب کردند

و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند

 

از دوستم پرسیدم:

ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟!

 

دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی به زودی

تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی

 

آدم‌های دیگری وارد کافه شدند

 

دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه

سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند

 

سفارش بعدی هفت تا قهوه بود

از طرف سه تا وکیل

سه تا قهوه برای خودشان

و چهار تا قهوه مبادا…!

 

همان طور که به ماجرای قهوه های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم، مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت…

 

با مهربانی از قهوه چی پرسید:

قهوه‌ی مبادا دارید؟

 

خیلی ساده‌ست!

 

مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند…!

 

سنت قهوه‌ مبادا از شهر ناپل ایتالیا شروع شد و کم کم به همه جای جهان سرایت کرد

 

بعضی جاها هست که شما نه تنها می‌توانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه می‌توانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید.

 

 

─┅─═इई???ईइ═─┅─

 

                     


موضوعات: تاکی..آقا, دودختر
   یکشنبه 30 شهریور 1399نظر دهید »
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو
موضوعات